جدول جو
جدول جو

معنی بیج بیئن - جستجوی لغت در جدول جو

بیج بیئن
مور مور شدن بدن، گزگز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ نَ بَ)
هذا بین بین، یعنی میان جید و ردی است و هما اسمان جعلا اسماً واحداً و بنیا علی الفتح. (منتهی الارب) ، یعنی میان نیکوئی و بدی است. مرکب مزجی است که دو جزء آن مبنی بر فتح است مانند خمسه عشر واصل آن، بین و بین است. (از اقرب الموارد). میانه. نه بزرگ نه کوچک. نه بد بد نه نیک نیک. نه سرد سرد نه گرم گرم. نه بسیار نه کم. نه بدین سوی و نه بدان سوی. نه سخت خوب و نه بد. نه بسیار بزرگ و نه خرد. متوسط. وسط. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بینابین و تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود:
من چو کلکم در میان اصبعین
نیستم در صف طاعت بین بین.
مولوی.
، همزۀ مخففه را بین بین گویند. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صرف) عمل تسهیل که جزو احکام استعمال و قرائت همزه است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گاه بر قسمی از اقسام اماله اطلاق شود و آن را تقلیل و تلطیف نیز گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، وقد یطلق علی النسبه الحکمیه التی اخترعها المتأخرون التی هی مورد الایقاع و الانتزاع کما فی السلم و غیره. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
بسیاربین، تیزبین، دوربین، که بسیار بیند، که دور بیند:
بیش بین چون کرکس و جولان کننده چون عقاب
راهوار ایدون چو کبک وراسترو همچون کلنگ،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بین بین
تصویر بین بین
حد وسط دو چیز نه خوب و نه بد متوسط بینابین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
عاجزٌ عن الكلام
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
Ineloquent, Unexpressive, Unstated
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
inéloquent, inexpressif, non déclaré
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پشت سرهم بودن، پی در پی بودن، هدف گیری دقیق، نشانه گیری درست، وارد بودن، تجربه داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
غذایی است توام با گوشت چرخ کرده و سرخ شده و تخم مرغ، در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
درد ناگهانی استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
دروگر، کارگر دروکننده محصول برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inexpresivo, no declarado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
asiyekua na uwezo wa kusema vizuri, isiyo na hisia, isiyotajwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
невнятный , бессловесный , неуказанный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
uneloquent, ausdruckslos, nicht angegeben
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
невиразний , без виразу , не зазначений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
niewyrazisty, bez wyrazu, niewskazany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
不流利的 , 无表情的 , 未声明的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
غیر مبین , بے بیان , غیر بیان شدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
অস্পষ্ট , অব্যক্ত , অপ্রকাশিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
etkisiz konuşan, ifadesiz, belirtilmeyen
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inespressivo, non dichiarato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
불명확한 , 무표정한 , 명시되지 않은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
不雄辩的 , 表現しない , 未記載の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
לא רהוט , חסר הבעה , לא מצוין
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
अप्रकट , निराकार , अनिर्दिष्ट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ineloquente, inexplicável, não declarado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
ไม่มีความชัดเจน , ไม่มีการแสดงออก , ไม่ระบุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
onduidelijk, uitdrukkingsloos, niet vermeld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی بیان
تصویر بی بیان
tidak fasih, tidak ekspresif, tidak disebutkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی